اشعار علیرضا رجبعلی‌زاده

  • متولد:

سرِ مرا سرِ بي خوابيِ هزار شب است / علیرضا رجبعلی‌زاده

 
چو بيد کهنه ي مجنونِ سر به زير، فقط
مرا به شانه سري مانده ناگزير فقط
 
سر ـ اين قفس، قفس تنگ از تن آويزان ـ
سر ـ اين «پرنده ـ قفس» ـ اين سر اسير فقط
 
سر؛ اين سري که سرِ درد دارد و عمري ست
به دستمال نباشد شفاپذير فقط
 
سري «امير کبير»انه با رگي پُر خون
سري نه گرم به گرمابه اي حقير فقط
 
سري سر از همه سرها، سري دميده به ني
سري که ننشيند جز بر اين سرير فقط
 
سر بريده ي در «کوي عاشقان» گشته
سرِ رها، سرِ سرهاي اين مسير فقط
 
سري که زخمِ عميقِ مرا نشان داده ست
به من، در آينه ي زخميِ کوير فقط
 
سري که بيشه ي خاموشِ ببرهاي قفس
سري که غرّشِ غمگينِ شيرِ پير فقط
 
چو قرصِ ماه، چه نسبت سرِ مرا با «او»؟
مگر شبي که در آغوشِ آبگير فقط...
 
::
 
چه سرسري سرِ دوشم کشيده ام، افسوس!
تو را ـ سر! ـ اي همه ي عمرِ دور و دير فقط
 
سرِ مرا سرِ بي خوابيِ هزار شب است
يکي به گريه سرِ شانه ات بگير فقط
 

 

4034 0 4.92

الا ای رشته‌ی تسبیح البرز و دنا در دست پیرانت / علیرضا رجبعلی‌زاده

شتك بر سینه آفاق زد زین پیشتر خون دلیرانت
اگر ای جوهر تیغ تو سرخ از عشق می خوانند ایرانت

چو شیری یال‌ها افشانده مابین دو شط لم داده‌ای آرام
به چشم هرزه‌كفتاران هار نرّ و ماده بد انیرانت

بزرگا بیشه جولانگاه شیران تو و آبشخور كارون
بزرگاتر حریم تشنه‌لب خیل شهیدان تو شیرانت

چنان چون پیكری تف دیده زیر آفتاب افتاده تا مشرق
یكی نقشی‌ست خود گسترده بر نطع نمك فرش كویرانت

به چشمم كعبه و كانون دیگر طابران و طوس تو دارد
كه چون من بی‌پناهان تو خرسندند با حج فقیرانت

جبین بر خاك محراب تو ساییدند و سر بر آسمان سودند
الا ای رشته‌ی تسبیح البرز و دنا در دست پیرانت

***
مگر از تخت جمشیدت ستون وز بیستونت سقف افسانه‌ست
كه سر در ابرت ای اسطوره‌گون میهن نخواهم دید ویرانت
1917 0 4.33