اول دفتر
دفتر شعر
دفتر مجازی شعر
فهرست شاعران
آرشیو موضوعی شعر و جستجو
فیدخوان شعر
مقالات و یادداشت ها
کتابخانه
ویژه نامه ها
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان - اسفند 1403
شعر رضوی
شعر فلسطین - شعر ضد صهیونیستی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان 1403
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 98
نجمه زارع
شعرخوانی شاعران آیینی در محضر رهبر حکیم انقلاب ۱۳۹۵
شعر فاطمی
شعر انتظار
شعر انقلاب اسلامی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب رمضان 1402
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 97
قیصر امین پور
بهار و انتظار
شعر عاشورایی
شعر دفاع مقدس
شهید سیدحسن نصرالله
شعر برای حاج قاسم سلیمانی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان ۱۳۹۶
ویژه نامه فاجعه منا
شعر پاییز
شعر اربعین
برای ایران
شهید جمهور، مجموعه اشعار برای شهید ابراهیم رییسی
شعر برای شهید محسن فخری زاده
رمضانیه
ویژه نامه شعر وحدت اسلامی
|
ورود
|
ورود
اول دفتر
+
دفتر شعر
دفتر مجازی شعر
فهرست شاعران
آرشیو موضوعی شعر و جستجو
فیدخوان شعر
مقالات و یادداشت ها
کتابخانه
+
ویژه نامه ها
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان - اسفند 1403
شعر فاطمی
شعر عاشورایی
شعر اربعین
شعر رضوی
شعر انتظار
شعر دفاع مقدس
برای ایران
شعر فلسطین - شعر ضد صهیونیستی
شعر انقلاب اسلامی
شهید سیدحسن نصرالله
شهید جمهور، مجموعه اشعار برای شهید ابراهیم رییسی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان 1403
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب رمضان 1402
شعر برای حاج قاسم سلیمانی
شعر برای شهید محسن فخری زاده
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 98
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 97
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان ۱۳۹۶
رمضانیه
نجمه زارع
قیصر امین پور
ویژه نامه فاجعه منا
ویژه نامه شعر وحدت اسلامی
شعرخوانی شاعران آیینی در محضر رهبر حکیم انقلاب ۱۳۹۵
بهار و انتظار
شعر پاییز
شاعران
جهت استفاده از این ماژول وارد "تنظیمات ماژول" شده و آن را پیکربندی نمایید.
اشعار علیرضا رجبعلیزاده
متولد:
صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید / علیرضا رجبعلیزاده
سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت آوای اذان پیچید
صدا، آری، صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید
صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا که راوی گفت:
طنین خطبهاش انگار در صفّین و گوش نهروان پیچید
نفسها حبس شد در سینه، خم شد شانههای زیر بار شرم
صدا تا در سکوت سربی و سنگین زنگ اشتران پیچید
و امّا بعد» با انگشت، سویی را نشان میداد و راوی گفت: :
که از آن سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!
الا! سرهای در پستوی دکّانهای بیعاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودای زر طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! «سایه - مردان» شراب و شعر و شمشیر! آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رود آب... راوی گفت:
«شنیدم؟ یا که دیدم؟» مثل دود آه من تا بی کران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیهۀ خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنۀ دشنام و تیر طعنه و زخمزبان پیچید؟
خبر؛ آن دستهای روی خاک افتادۀ چون پیچک سروی ست
که دور از آب، دور ساقۀ تنهای دست باغبان پیچید
خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه، این راه ناهموار
که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پای ساربان پیچید
نمیجنبید آب از آب، راوی گفت و شب شطّ علیلی بود
شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری [همچنان از کی؟]
که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوت روضه خوان پیچید
چه بود این؟ این صدای گریۀ من بود؟ در من گریه میکرد ابر؟
که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟
9
0
سرِ مرا سرِ بي خوابيِ هزار شب است / علیرضا رجبعلیزاده
چو بيد کهنه ي مجنونِ سر به زير، فقط
مرا به شانه سري مانده ناگزير فقط
سر ـ اين قفس، قفس تنگ از تن آويزان ـ
سر ـ اين «پرنده ـ قفس» ـ اين سر اسير فقط
سر؛ اين سري که سرِ درد دارد و عمري ست
به دستمال نباشد شفاپذير فقط
سري «امير کبير»انه با رگي پُر خون
سري نه گرم به گرمابه اي حقير فقط
سري سر از همه سرها، سري دميده به ني
سري که ننشيند جز بر اين سرير فقط
سر بريده ي در «کوي عاشقان» گشته
سرِ رها، سرِ سرهاي اين مسير فقط
سري که زخمِ عميقِ مرا نشان داده ست
به من، در آينه ي زخميِ کوير فقط
سري که بيشه ي خاموشِ ببرهاي قفس
سري که غرّشِ غمگينِ شيرِ پير فقط
چو قرصِ ماه، چه نسبت سرِ مرا با «او»؟
مگر شبي که در آغوشِ آبگير فقط...
::
چه سرسري سرِ دوشم کشيده ام، افسوس!
تو را ـ سر! ـ اي همه ي عمرِ دور و دير فقط
سرِ مرا سرِ بي خوابيِ هزار شب است
يکي به گريه سرِ شانه ات بگير فقط
4050
0
4.92
الا ای رشتهی تسبیح البرز و دنا در دست پیرانت / علیرضا رجبعلیزاده
شتك بر سینه آفاق زد زین پیشتر خون دلیرانت
اگر ای جوهر تیغ تو سرخ از عشق می خوانند ایرانت
چو شیری یالها افشانده مابین دو شط لم دادهای آرام
به چشم هرزهكفتاران هار نرّ و ماده بد انیرانت
بزرگا بیشه جولانگاه شیران تو و آبشخور كارون
بزرگاتر حریم تشنهلب خیل شهیدان تو شیرانت
چنان چون پیكری تف دیده زیر آفتاب افتاده تا مشرق
یكی نقشیست خود گسترده بر نطع نمك فرش كویرانت
به چشمم كعبه و كانون دیگر طابران و طوس تو دارد
كه چون من بیپناهان تو خرسندند با حج فقیرانت
جبین بر خاك محراب تو ساییدند و سر بر آسمان سودند
الا ای رشتهی تسبیح البرز و دنا در دست پیرانت
***
مگر از تخت جمشیدت ستون وز بیستونت سقف افسانهست
كه سر در ابرت ای اسطورهگون میهن نخواهم دید ویرانت
1960
0
4.33